راز قتل فجیع یک پدر در حمام و ضربات چکش
قتل فجیع پدر تهرانی در حمام با ضربه چکش

پسر جوان تهرانی در یک لحظه گوش پدر خود را گرفت و به حمام برد و در آنجا او را با ضربههای چکش به قتل فجیع رساند.
به گزارش همشهری آنلاین، دوشنبه هفتم اردیبهشتماه جاری وقوع قتل مرد سالخوردهای در خانهای در حوالی میدان ولیعصر تهران به قاضی موسی رضازاده بازپرس ویژه قتل شعبه دوم دادسرای جنایی تهران گزارش داده شد. طولی نکشید که ماجرای این مرگ مشکوک در بیسیم کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی تهران پیچید و خیلی زود تیم بررسی صحنه جرم راهی خانه مورد نظر شدند و تحقیقات ابتدایی را آغاز کردند.
تیم جنایی با جسد مرد ۷۹ سالهای مواجه شدند که هدف ضربه چکش از ناحیه سر قرار گرفته بود. تحقیقات ابتدایی نیز حکایت از آن داشت که مقتول توسط پسر ۴۴ساله خود قربانی جنایت شده است که قاتل خیلی زود توسط کارآگاهان اداره دهم دستگیر شد.
بررسیهای موشکافانه نشان میداد قاتل که از مشکلات روحی و روانی شدید رنج میبرده، در یک لحظه گوش پدر خود را گرفته و به حمام برده و در آنجا با ۲ ضربه چکش دستانش را به خون آلوده کرده است. در ادامه، کارآگاهان جنایی اداره دهم مأموریت یافتند با اقدامات اطلاعاتی، تحقیقات خود را در رابطه با این پرونده ادامه دهند.
جسد مقتول برای معاینات دقیقتر به پزشکی قانونی منتقل شد و متهم در اختیار پلیس آگاهی قرار گرفت.
2-شوهرم به معشوقهاش نوشته بود زنم روانی است!
زنی که در خانوادهای تحصیلکرده به دنیا آمده و در ناز و نعمت بزرگ شده بود، پس از ازدواج به سرنوشتی شوم دچار شد.
سرنوشت زن - افسردگی زنان
به گزارش همشهری آنلاین، زن جوانی با مراجعه به دایره مددکاری کلانتری سجاد مشهد گفت: بعد از ۵ سال انتظار و درمانهای پی در پی نازایی بالاخره من در یک خانواده تحصیلکرده به دنیا آمدم. پدرم نیز در همین روزها ارتقای شغلی یافت و به سمت رئیس بانک منصوب شد. حالا او فردی سرشناس بود و در جامعه بیشتر مورد احترام قرار میگرفت، به همین دلیل خواستگارانی از جنس موقعیت شغلی پدرم مدام زنگ خانه ما را به صدا درمیآوردند.
مادرم نیز زنی هنرمند بود که آثار زیبایی خلق میکرد و تابلوهای نقاشیاش،جلوهای از روحنوازی طبیعت را بر دیوارهای منزل به نمایش میگذاشت. در این میان من به طور افراطی مورد توجه پدر و مادرم بودم تا حدی که اگر به لباسی در پشت ویترین فروشگاهی لبخند میزدم، انواع رنگ و مدل آن لباس در کمدهایم جا خوش میکردند.
همه امکانات تفریحی و رفاهی برایم فراهم بود، اما پدرم به خاطر جلسات کاری و مشغله زیاد کمتر به منزل میآمد. با وجود این، روزگار آرامی را میگذراندیم تا اینکه من وارد مدرسه شدم و برادر کوچکم به دنیا آمد. ولی بیماری مادرزادی برادرم آرامش خانه را به هم ریخت و اینگونه شادی و خوشحالی از منزل ما رخت کشید.
مادرم که در تنهایی خود فقط اشک میریخت، به زنی پرخاشگر و عصبی تبدیل شد و همواره مرا سرزنش میکرد و مدعی بود در مراقبت از برادرم سهلانگاری میکنم.
زمانی که به ۱۵ سالگی رسیدم، اصرارهای اطرافیانم برای ازدواج من شدت گرفت تا اینکه بالاخره به پسر ۲۷ ساله یکی از همکاران پدرم پاسخ مثبت دادم و با فردین ازدواج کردم. او اهل غرب کشور بود و در یکی از رشتههای مهندسی فوق لیسانس گرفته بود.
من و فردین پای سفره عقد نشستیم و او هم مدتی بعد به واسطه راهنماییهای پدرش در یکی از بانکهای کشور استخدام شد. اما آنها خانوادهای پرجمعیت بودند که طبق آداب و رسوم خودشان به طور مداوم با یکدیگر رفت و آمد داشتند و زنها نیز بی چون و چرا از شوهران خودشان اطاعت میکردند. این اختلاف فرهنگی موجب شد فردین مرا سیبل تذکر و سرزنش قرار دهد. دیگر تحمل این رفتارها را نداشتم و بند بند وجودم از یکدیگر میگسست.
بعد از ۱۵ سال زندگی مشترک در حالی که شوهرم از موقعیت اجتماعی خوبی برخوردار شده بود، اختلافات ما نیز به خاطر رفتارهای خواهران شوهرم شدت گرفت. در این شرایط فردین نیز مدام بهانهگیری میکرد و جدال و مشاجره به پدیدهای روزمره در زندگی ما تبدیل شده بود. دیگر نمیتوانستم زخم زبانها و کنایههای آنها را تحمل کنم و هر روز بیشتر از گذشته غصه میخوردم.
در همین روزها بود که با بررسی گوشی تلفن شوهرم متوجه شدم او با زن دیگری ارتباط دارد و مرا نزد او زنی روانی معرفی کرده است! سراسیمه و اشکریزان خودم را به خانه پدرم رساندم، ولی از شدت اضطراب و نگرانی روی زمین افتادم. خانوادهام وحشتزده نام مرا صدا میزدند، اما نمیتوانستم پاسخ آنها را بدهم. مادرم خیلی زود با اورژانس تماس گرفت و مرا به مرکز درمانی انتقال دادند.
۶ ماه از این ماجرا گذشت، ولی فردین هیچ سراغی از من و فرزندانم نگرفت و ماجرای ازدواجش نیز لو رفت. میانجیگری بزرگترها هم فایدهای نداشت. اما حدود یک ماه قبل فردین، با تقاضای بخشش، از من خواست به زندگی مشترکم بازگردم. اگرچه من هم انتظار پشیمانی و بازگشت او را می کشیدم، اما این ماجرا ضربه روحی شدیدی به من زده تا حدی که دچار افسردگی شدهام و مدام چشمانم به نقطهای دوردست خیره میشوند. حالا هم اگرچه صدای شکستن مادرم را از میان گریههای شبانهاش میشنوم و تحت مداوای پزشکی قرار دارم، اما برای بازگشت به زندگی مشترک دچار تردید هستم.
با توجه به اهمیت این ماجرای تاسفبار، بررسیهای روانشناختی و مشاورهای با راهنماییهای تجربی و دستورهای انتظامی سرهنگ ابراهیم خواجهپور رئیس کلانتری سجاد مشهد در دایره مددکاری اجتماعی آغاز شد.
ارسال دیدگاه