اعتراض خاص به فیلم صدام ؛ فروخت همین و بس !

این متن نقدی است بر فیلم صدام ؛ گزارشی در قاب امروز راجع به این فیلم.

اعتراض خاص به فیلم صدام ؛ فروخت همین و بس !
| کد مطلب: ۱۲۰۲۵
لینک کوتاه کپی شد

یک اسم خوب (صددام) + یک ایده وسوسه‌انگیز در بستر یک موقعیت مرکزی جذاب (یکی از بدل‌های صدام به دستور خود او، در ابتدای جنگ به ایران برمی‌گردد تا با فیلمی کوتاه از سخنرانی‌اش زیر برج آزادی، ادعای فتح تهران را ثابت کند) + یک رضا عطاران و دو ستاره زن خوشنام (آزاده صمدی و پریناز ایزدیار؛ که تازه قرار است عطاران را با گریم دیکتاتور معروف عراق ببینیم). این‌ها روی هم می‌شوند اجزای فرمول جادویی و شفابخشی که ترکیب کردن‌شان در قالب یک فیلم بلند، در اوضاع و احوال زار و نزار این روزهای سینمای ایران، برای تضمین فروش کافی به نظر می‌رسد. بیش از این هرچه در فیلم ببینیم، دیگر به کَرَم و مرام حرفه‌ای سازندگانش برمی‌گردد، که ظاهراً انبان پدرام پورامیری و رضا فخار (کارگردان و نویسندگان صددام) از آن تهی بوده است.

 

اثبات این ادعا کار سختی نیست. می‌توانیم یک ربع-بیست دقیقه اول فیلم را با هم مرور کنیم. موقعیت‌هایی که سازندگان صددام برای خنداندن ما،‌ روی ساخت و پرداخت‌شان حساب کرده‌اند. گلف‌بازی صلاح با راهنمایی‌های مربی‌اش، دعوای بچه‌های صدامِ تقلبی و تهدید عُدَی از سوی پدر، مانوری از سربازان دست‌وپا چلفتی صدام که ناآمادگی‌شان باعث نگرانی معاون او (سیاوش چراغی‌پور) در روزهای آغازین جنگ می‌شود، دست‌وپا زدن صلاح با حلقه‌ی طناب دار بر گردن، شلیک حلیمه به مأمور کنار دستی‌اش و قتل ناگهانی و بی‌رحمانه او، الله اکبر گفتن صلاح در مهرآباد و شور انقلابی ملت در فرودگاه و…

واقعاً علاقه‌مندم بدانم نویسنده و کارگردان فیلم، خودشان این روزها به چه جوک‌ها یا شوخی‌هایی می‌خندند که این موقعیت‌های طراحی شده در فیلم صددام به نظرشان بامزه رسیده؟

واقعاً علاقه‌مندم بدانم نویسنده و کارگردان فیلم، خودشان این روزها به چه جوک‌ها یا شوخی‌هایی می‌خندند که این موقعیت‌ها به نظرشان بامزه رسیده؟ برخورد چوب گلف به بیضه‌های مربی صلاح؟ تصویری این‌قدر دم دستی و ساده‌لوحانه و کودکانه از خود صدام (که می‌گوید «من یک چیزی گفتم، خودتان درستش کنید»؟) یا لال‌بازی صلاح در گیت چک گذرنامه؟

شوخی‌های فیلم تا انتها کم‌وبیش روی همین پاشنه می‌چرخد؛ حب تریاک گم‌شده آقا خشایار (عباس جمشیدی‌فر)، عصبانیت‌ مدام و تکراری حلیمه از این‌که چرا وقتی با صلاح و ثریا سه‌تایی در خلوت‌شان هستند باز با هم رمزی صحبت می‌کنند، کتک خوردن جواهرفروش از دست او، بحث بر سر گریم صلاح و شباهتش به تاتلیس یا صدام، از کوره در رفتن حلیمه هرجا توهینی به اسم صدام می‌شنود و… از شوخی‌های جنسی سخیف فیلم هم (مثل «خاریدن رد جا کشی» و «بچه!… گونی!…»، یا شباهت آوایی ترانه تاتلیس با آن فحش «ناموسی» معروف فارسی) گذر کنیم بهتر است.

فقط بد نیست یادمان بماند نویسندگان فیلمنامه از هیچ تمهیدی برای خنده گرفتن از مخاطب نگذشته‌اند (تازه نسخه اکران‌شده نسبت به نسخه جشنواره، اصلاحیه خورده و تا حدی دُز این شوخی‌های مهوعش کاهش یافته). البته بی‌انصاف نباشیم،‌ چندتا شوخی کوچک هم این وسط هست که بد از کار درنیامده؛ مثل ادای احترام نظامی حلیمه به صدای جنگنده‌های هوایی در رختخواب، یا چند بار رد بوسه‌های ثریا بر صورت صلاح. اما همان نگاه منصفانه تأیید می‌کند که چند لبخند کوتاهی که با این شوخی‌های نادر بر صورت تماشاگر نشسته، به هیچ‌وجه کفاف ساخت یک کمدی قابل قبول را نمی‌دهد.

عباس جمشیدی فر در فیلم صددام

طبیعتاً وقتی وضع ساختن موقعیت‌ها، سکانس‌ها و لحظه‌های بامزه -که حداقل توقع مخاطب از تماشای چنین کمدی‌ای است- این باشد، دیگر انتظاری از باقی پایه‌ها و اجزای فیلم نمی‌توان داشت. در داستانی که می‌بینیم، مهم‌ترین چالش قهرمان (یعنی تصویربرداری از صلاح با گریم صدام در میدان آزادی) به سادگی آب خوردن در روز روشن و وسط شهر انجام می‌شود، آن هم در کوچه و خیابان‌های پر از کمیته و پاسدار روزهای جنگی سال ۵۹.

این درست که بنا نیست پیرنگ داستانی و منطق روابط علی- معلولی در یک فیلمنامه کمدی، با همان سخت‌گیری یک سناریوی درام زیر ذره‌بین قرار بگیرد و چند و چون وقوع هر رویدادش به همان دقت و با همان وسواس و جزئیات کاویده شود، اما باور بفرمایید قرار هم نیست چون داریم فیلم کمدی می‌سازیم، هر اتفاقی به هر شکلی با هر ترتیبی در آن امکان‌پذیر باشد

جواهرفروش قصه با کتکی که از حلیمه می‌خورَد نقداً دومیلیون دلار(!) برای خرید گردنبند باارزشش می‌سُلفد، یا آقا خشایار تریاکی با یک کلید یدک ساده، به اتاق افسر اطلاعاتی کارکشته حزب بعث نفوذ می‌کند و از راز پول‌ها و پاسپورتش سر درمی‌آورَد! از این‌ها گذشته، برای صلاح کافی است تصمیم بگیرد دوباره به «جبهه‌های نبرد حق علیه باطل» برگردد تا تنها به صرف شباهت ظاهری‌اش به صدام، پایش به پادگان‌های بعثی باز شود و دستور آزادی اسرای ایرانی (از جمله پدرِ زن محبوبش) را صادر کند، بی‌که کسی مزاحم انجام عملیاتش شود یا سوءظنی به او ببرد! حالا نمی‌خواهد بی‌خودی به این‌که «چطور در عراق همه با هم فارسی حرف می‌زنند؟» گیر بدهیم، اما جداً نویسندگان فیلمنامه مخاطب هدف‌شان را در چه گروه سنی‌ای فرض کرده‌اند؟

این درست که بنا نیست پیرنگ داستانی و منطق روابط علی- معلولی در یک فیلمنامه کمدی، با همان سخت‌گیری یک سناریوی درام زیر ذره‌بین قرار بگیرد و چند و چون وقوع هر رویدادش به همان دقت و با همان وسواس و جزئیات کاویده شود، اما باور بفرمایید قرار هم نیست چون داریم فیلم کمدی می‌سازیم، هر اتفاقی به هر شکلی با هر ترتیبی در آن امکان‌پذیر باشد. یک داستان کمدی مثل یک قصه جدی، نیاز به شخصیت‌پردازی و تعلیق و کشمکش و گره‌افکنی و طرح و توطئه و باورپذیری دارد. همین‌ عناصر است که فضای کلی داستان را می‌سازد تا بعد، در اتمسفر طنزآمیزش -که معمولاً از تضاد بین شخصیت‌ها و موقعیت‌شان ناشی می‌شود- همراه با خرده‌شوخی‌هایی که جابه‌جا به آن اضافه می‌شوند، یک کمدی شکل بگیرد. این حرف‌ها البته خیلی واضح و ابتدایی به نظر می‌رسد و قاعدتا‌ً‌ نباید نیازی به ذکرشان باشد. اما وقتی بخواهیم معجونی همچون صددام را در یک یادداشت کوتاه نقد کنیم، انگار از یادآوری این بدیهیات گریزی نیست.

بدیهیاتی که رعایت نشدن‌شان باعث می‌شود از بازیگر شیرینی مثل عطاران هم معجزه خاصی برنیاید. او که در تیتراژ اسمش به‌عنوان مشاور کارگردان و فیلمنامه هم ‌ذکر شده، به‌جز معدود صحنه‌هایی (مثل کتک زدن پیشخدمت هتل، یا بازجویی‌اش در برابر آمریکایی‌ها) لحظه بامزه دیگری ندارد. با این اوصاف تکلیف تلاش‌های آزاده صمدی برای بانمک کردن حلیمه هم معلوم است،‌ چه رسد به پریناز ایزدیار که برای نمکین کردن ثریا جز توک‌زبانی حرف زدن ایده‌ای دیگری در ذهن نداشته.

همه این‌ها از صددام فیلمی ساخته که مشخصاً از همان آغاز نگارش تا مرحله تولید و کارگردانی و بازی‌ها تا بالاخره پایان تدوین، هدفی جز مأموریت اصلی‌اش –موفقیت در گیشه- را دنبال نمی‌کرده. و حالا که شاهد پیروزی را در آغوش کشیده، دیگر برایش چه اهمیتی دارد ناقدان غرغرو با ایرادهای صد تا یک‌غازشان–مطابق اصول فیلمنامه‌نویسی و فیلمسازی در کتاب‌ها و کلاس‌ها و کارگاه‌های کاغذی- پشت سرش چه می‌گویند؟

 

ارسال دیدگاه